نگيننگين، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نگین و محمد حسین

مختصر از كودكي خودمون

1390/10/18 8:10
1,729 بازدید
اشتراک گذاری

يك

تصوير نقاشي شده كودكي در آستانه پرده‌اي قرمزرنگ راه مي‌رود به نشانه انتظار. انتظار وقتي سر مي‌رسد كه پرده كنار رود و برنامه‌ كودك شروع شود. در گام‌هاي كودك كارتوني روي صفحه‌ تلويزيون، يك نسل انتظار مي‌كشد تا به سرزمين خيال‌هاي مشترك تلويزيوني پا بگذارد. آنجا كه نل شهر به شهر مي‌رود و مادرش را مي‌جويد، آنجا كه «خانواده دكتر ارنست» در جزيره‌اي دوردست هميشه فكرهاي تازه‌اي در سر دارد، آنجا كه «سندباد» باز هم قرار است تن به ماجراجويي تازه‌اي بدهد و آنجا كه قرار است يك روز بالاخره كينه قديمي آنت از لوسين براي هميشه فراموش شود.

پشت پرده قرمز رنگ گوشه‌اي مخمل نشسته است و زيرچشمي و با خشم نوك‌ سياه را نگاه مي‌كند، هاپوكومار آن ميانه آواز مي‌خواند و مادربزرگه مثل هميشه وسط دعوا را بين آقا حنايي و مخمل مي‌گيرد. آن سو تر گل‌باقالي‌ خانم نشسته است و حواسش به نبات است.

در گوشه ديگري از اين صحنه بزرگ، كپل به فكر خوراكي‌هاي خوشمزه است. نارنجي رويش را برمي‌گرداند و مي‌گويد: ايش، حالم به هم مي‌خوره از اين بچه موش‌هاي بي‌تربيت، سرمايي به خودش پيچيده و دارد پي در پي عطسه مي‌كند، دم‌ باريك براي خواهرش مي‌خواند: موش موشك من، مي‌خوره غصه، كه نمي‌تونه بره مدرسه.

اين پرده كه كنار مي‌رود،‌ روياها جان مي‌گيرند و پسرك پا مي‌گذارد به دنياي ديگري؛ دنيايي جز دنياي واقعي پيرامون، دنياي رنگيني كه در آن هميشه آدم‌ خوب‌ها به مقصد خوبشان مي‌رسند و آدم ‌بدها يا از كرده‌شان پشيمان‌اند يا سرشكسته. دنيايي كه مثل خيال، وقتي پا از آن بيرون مي‌گذاري ديگر بازگشتي در كار نيست و حالا پسرك سال‌هاست آمده بيرون، قدم گذاشته به دنياي واقعي تلخ، بزرگ شده و هر چه به عقب نگاه مي‌كند، روياها نيستند. انگار هيچ‌وقت نبوده‌اند.

همه روياها دست به دست هم در گردهمايي زيبايي، فقط همان سال‌ها و درست روبه‌روي كودك در صفحه كوچك تلويزيون نشسته‌اند، همان‌ جا كه پسرك با جديت دارد نقاشي مي‌كشد به اميد اين‌كه بالاخره در برنامه كودك نقاشي‌اش را بر پرده روياها نشان دهند.

دو

صاحبنظران علوم اجتماعي، نسل را گروهي از افراد مي‌دانند كه مرحله‌اي از حيات را با يكديگر آغاز كرده يا به پايان رسانده باشند. يك نسل را آدم‌هايي تشكيل مي‌دهند كه در بازه زماني مشخصي زندگي را آغاز كرده‌اند. اما نسل‌ها به چيزي بيش از همزماني در تولد نياز دارند تا پيكره‌اي واحد را تشكيل دهند و هويتي مستقل از نسل‌هاي پيشين و پسين خود پيدا كنند. نسل‌ها به تجربه‌هاي مشتركي نياز دارند كه از زندگي در شرايط همسان نشأت مي‌گيرد.

زندگي در متن وقايعي كه سرنوشت همه اعضاي يك نسل را به هم پيوند مي‌زند، ويژگي‌هايي را پديد مي‌آورد كه تنها متعلق به همان نسل است. اين همساني‌هاست كه يك نسل را از نسلي ديگر متمايز مي‌كند و به پيوستگي گروهي كه نسل را مي‌سازند، معنا مي‌دهد.

هر فرد در گذر سال‌هاي حياتش،‌ در مواجهه با رخدادها و وقايع بسيار، صاحب گنجينه‌اي از خاطرات فردي مي‌شود و مي‌تواند در موقعيت‌هاي روزمره به اين گنجينه رجوع كند. رخدادهاي پيش‌رو براي هر كس با ارجاع به اين گنجينه تجربيات و خاطرات معنادار مي‌شود. هر تصميم و هر انتخاب با مرور تجربه‌ها و خاطرات تلخ و شيرين گذشته امكان مي‌يابد. شخصيت ما حاصل تجربه روزگاري كه بر ما گذشته و خاطراتي كه از نقاط عطف اين روزگاران به ياد سپرده‌ايم است.

وقتي ميليون‌ها نفر از آدم‌هاي متعلق به يك نسل، همزمان چيزي را به خاطر سپرده باشند، خاطره از قالبي فردي به امري جمعي بدل مي‌شود. گويي ميليون‌ها نفر در يك لحظه و در‌ يك نقطه مشترك به هم پيوند مي‌خورند و حس خوب آشنايي حتي در نگاهشان به هم جاري مي‌شود؛ حس تعلق به يك نسل. خاطرات مشترك، شخصيت يك نسل‌اند و نقطه وصل آدم‌هاي متعلق به يك نسل.

براي نسل‌هاي پيش از آنها كه در سال‌هاي دهه 60 كودك بودند، عبارت خونه مادربزرگه مي‌تواند تنها تركيب دو واژه ساده باشد و فقط خاطره‌اي فردي را از يك خانه و يك مادربزرگ تداعي كند. اما براي اين نسل، خونه مادربزرگه يك خاطره مشترك است. عبارتي است كه براي اعضاي اين نسل تصويرهاي يگانه‌اي را تداعي مي‌كند.

سه

گذشته بازنمي‌گردد. حالا پسرك و هم نسل‌هايش دارند كم‌كم پا به ميانسالي مي‌گذارند. آدم‌ خوب‌ها و آدم ‌بدهاي برنامه كودك دهه 60 حالا تنها بخشي از خاطرات مشترك نسلي هستند كه گذشته‌اش را با وجود همه تلخي‌ها دوست دارد. نسلي كه بيشتر دوست دارد به گذشته فكر كند تا آينده و دوست دارد در خلسه خيالبافي‌ها و تصويرهاي آن سال‌هاي دور آرام بگيرد.

خاطره‌ها در زمان منجمد شده‌اند، نل هنوز شهر به شهر مي‌گردد، كپل هنوز گرسنه است و مخمل حسودي مي‌كند. در مهماني برنامه ي كودك ديروز ، همه خاطره‌ها جمع‌اند. اما تفاوتي وجود دارد، آن خيال‌هاي گرم، آن شخصيت‌هاي شادي‌بخش ديروز برنامه كودك، امروز در هاله گنگي از اندوه تكرار مي‌شوند. خاطرات همان خاطرات است، اما اين‌بار غمناك. آنقدر كه چشم آدم‌هاي اين نسل را تر مي‌كند.

چهار

پسرك حالا  - سي و چند ساله است. باز هم دارد نقاشي مي‌كشد. دوست دارد در برنامه كودك نقاشي‌اش را نشان دهند، اين بار اما با چشم‌هاي خيس نقاشي مي‌كشد.... اما با چشم‌هاي خيس نقاشي مي‌كشد............

 

تقديم به دوست خوبم (عمران) كه درخواست كرده بود و همه دوستان خوبم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)