نگيننگين، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نگین و محمد حسین

نامه كودك به خدا

1390/9/22 15:43
2,287 بازدید
اشتراک گذاری

به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟

 

خدای عزیز!

شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده .

اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفشهای جدیدم رو بهت نشون میدم.

شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم.

در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار میکنی، اگر تو بری مرخصي  چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟

آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی زمين ورزش میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟


خدای عزیز!

آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!

چه کسی دور کشورها خط میکشد؟

خدای عزیز!

من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو  اشكالي نداره؟

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً منظورت این بوده که نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.

خدای عزیز!

بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا  کرده بودم، یک توله سگ بود.

خدای عزیز!

وقتی تمام تعطیلات  باران  بارید،  پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی دربارهات گفت که از آدمها  انتظار نمیرود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمهای نزنی.

خدای عزیز!

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!

برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها! ها!

خدای عزیز!

من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.

خدای عزیز!

فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.

خدای عزیز!

من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم

***

 امروز ميخوام گره كفشمو خودم باز كنم.مامان يه گره خوشكل زده به بند كفشم.با دستم بند رو گرفتم و كشيدم.واي خدا جون چرا اينجوري شد!!!هر كاري ميكنم باز نميشه.

 

وقتي بابام ناراحته به مامانم ميگه كارم گره خورده.اخ نكنه مثل بند كفش من باشه!اگه اينجوري باشه سخته باز كردنش.ولي نه،مامان به بابا ميگه خدا گره گشاست.

الان كه خوب فكر ميكنم ميبينم باز كردن گره كفش من سختره تا گره كار بابا.خدا جون كمكم ميكني گره كفشمو باز كنم؟؟!!!

     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)