بوی پیراهن خونین کسی میاید
اشک در چشمان آسمان، حلقه زده است.
سالهاست زمین بغض خود را فرو می خورد و درونش پر از آتش است.
فقط تلنگرى دیگر باعث فوران این بغض فرو خورده خواهد شد.
اشک در چشمان آسمان، حلقه زده است.
سالهاست زمین بغض خود را فرو می خورد و درونش پر از آتش است.
فقط تلنگرى دیگر باعث فوران این بغض فرو خورده خواهد شد.
فراتش از شرم به سرعت مىدود تا نگاهش به نگاه علقمه گره نخورد و هر آنچه در ساحل دیده فراموش کند.
هنوز بوى دود از خاطره بیابان به مشام مىرسد.
ظهرها خورشید از بهت، خیره خیره به زمین مىنگرد. انگار بعد از این سالها هنوز روز واقعه را باور نکرده است.
عصر که مىشود آنقدر تلخ نگاهش را از روى زمین بر مىدارد که اندوهش در هواى غروب منتشر مىشود. اینجا هر روزش روز واقعه است.
اینجا هنوز گوش بیابان از نداى«هل من ناصر ینصرونى»زنگ مىزند و پشت زمین «انکر ظهرى» تیر مىکشد.
در شیار ذهن هر نخل بر ساحل علقمه صداى فریاد «یا اخا ادرک اخا» حک شده است.
این خاک هنوز بوى یاس مىدهد...
گوش هنوز در حسرت شنیدن آخرین «لاحول ولا قوة الا بالله» وامانده است.
و به هرکجا بنگرى تکثیر «هیهات من الذله» را در ذرات وجود حس خواهى کرد.
صداى زنگ کاروان آفتاب به گوشمان رسید.
هر سال خاطره یک کاروان، به این صحرا قدم مىگذارد.